اثرکار خالصانه
امام صادق(ع)
در مورد اصحاب رقیم چنین بیان فرموده است:
روزی سه نفر در غاری که در کنار کوه
بود مشغول عبادت بودند. طوفان شدیدی بروز کرد، ناگهان سنگی بسیار بزرگ از بالای
کوه غلطید و جلوی آن غار را گرفت، به طوری که اصلاً روزنهای به بیرون دیده نمیشد.
آنان در پشت سنگ در میان تاریکی وحشتزا زندانی شدند و به هم گفتند: کسی از حال ما
اطلاع ندارد و به هیچ وجه نمیتوانیم از اینجا نجات پیدا کنیم ناچار تسلیم مرگ شویم.
یکی از آنها گفت: «عوامل مادی عاجز از
آن است که ما را از این زندان خطیر خلاص کند، شایسته است هر یک از ما اگر عمل نیکی
داریم آن را در پیشگاه عظیم پروردگار شفیع قرار دهیم تا شاید خدای قادر و مهربان
ما را نجات دهد، چون او هم به حال ما آگاه است و هم مهربان است و هم توانایی
دارد.» هر سه قبول کردند و بنا شد از این راه برای نجات خود استفاده کنند.
اولی گفت: «پروردگارا! تو میدانی که
من فریفته زنی شده و در راه رسیدن به وصال او پول بسیاری خرج کردم تا اینکه روزی
بر او دست یافتم، در آن حال به یاد تو افتادم، برای جلب رضایت تو از انجام هرگونه
کار ناشایستی خودداری کردم. بار الها! تو میدانی که من راست میگویم، به خاطر این
عمل راه خلاصی ما را فراهم ساز!» ناگهان آن سنگ به اندازهای عقب رفت که روشنی
آفتاب دیده شد.
دومی گفت: «آفریدگارا! میدانی که من
روزی چند کارگر به منزل خود آوردم و با آنان قرارداد کردم که به هر یک نصف درهم،
مزد دهم، یکی از آنها گفت: چون من دو برابر دیگران کار کردهام به من یک درهم بده
چون من حاضر نبودم یک درهم به او بدهم، نصف درهم خود را نیز نگرفت و رفت. من با آن
نصف درهم زراعت کردم، سودش به ده هزار درهم رسید بعدها تمام آن را به او تحویل
دادم و رضایتش را جلب کردم. ای آفریننده مهربان! اگر تو از این کار من اطلاع داری ما
را از اینجای پرخطر نجات بده!» سنگ اندکی دیگر حرکت کرد.
سومی گفت: خداوندا! میدانی که شبی
برای پدر و مادرم غذایی پخته و برای آنان بردم، ولی آنها در خواب بودند، فکر کردم
اگر غذا را بگذارم و بروم، ممکن است حیوانی آن را بخورد و اگر غذا را ببرم ممکن
است پدر و مادرم از خواب بیدار شده احساس گرسنگی و میل به غذا کنند، لذا آن غذا را
روی دست نگه داشتم، تا آنکه از خواب بیدار شدند و من غذا را جلوی آنها گذاشتم، ای
قادر توانا! اگر میدانی که این کار نیک از من سر زده و مورد رضایت توست ما را از
اینجا نجات بده!» سنگ با حرکت عظیم خود به کنار رفت و آن سه نفر از غار کوه بیرون
آمدند.
منبع: کتاب پندهای جاویدان از محمد محمدی اشتهاردی